تا که پنجره گریست..!
از آیینه گذشتیم
بی آنکه بدانیم
یکی در آیینه مرد!
گفتند می شود
با آرزوی سبز
به درخت پاییزی آویخت!
او که گیسوانش به بلندای شب یلدا بود
عشقش را در کوزه ای هوس
به رهگذری
در ازای یک لقمه نان فروخت!
او را گریستیم
او که سالها ما را گریسته بود
خورشید را دیدم که از سرما می لرزید
و ماه چادری سیاه همچون کلاغ بر سر کشیده بود..
وقتی که زائران شیطان
کعبه عشق را
سنگباران می کردند
از آیینه گذشتیم
بی آنکه بدانیم
یکی در آیینه مرد!
گفتند می شود
با آرزوی سبز
به درخت پاییزی آویخت!
او که گیسوانش به بلندای شب یلدا بود
عشقش را در کوزه ای هوس
به رهگذری
در ازای یک لقمه نان فروخت!
او را گریستیم
او که سالها ما را گریسته بود
خورشید را دیدم که از سرما می لرزید
و ماه چادری سیاه همچون کلاغ بر سر کشیده بود..
وقتی که زائران شیطان
کعبه عشق را
سنگباران می کردند